شاعرناشناس...
چه گویم درمقام تو، تو ای روح اهورایی
تو نور چشم خورشیدی، تو زهرایی، تو زهرایی !
بهار سبز توحیدی، شمیم یاس امیدی
شب ما را تو خورشیدی، بشیرِ صبح فردایی
بِتاب ای زهره زهرا، چراغان کن شب ما را
تو ماه عالم افروزی، تو مِهر عالم آرایی
تو عطرِ ناب مهتابی، تو روح روشن آبی
تو مانند غزل نابی، تو رؤیایی، تو رؤیایی
پُراز ایهام و ایجازی، پُر از رمزی، پُر از رازی
سئوال بی جوابی تو، معمایی، معمایی
بهشتی سیرتی ای گُل، محمّد (ص) صورتی ای گُل
تو جمع عصمت و عشقی، تو سیب باغ مولایی
نبّوت را تویی دختر، ولایت را تویی همسر
امامت را تویی مادر، تو زهرایی، تو زهرایی
تو مرزِ ناکجا هستی، غمی بی انتها هستی
تواز جنس خدا هستی، تو والایی، تو یکتایی
تو بوی غربتستانی، نسیمی از نیستانی
فدک گویاترین شاهد، تو مظلومی، تو تنهایی
زِ فَهمَت ناتوانم من، به وصفت بی زبانم من
خیالی نازک و تُردی، به وصف من نمی آیی
به وصفت ای زِ گُل برتر، ندارم واژه ای دیگر
چه توصیفی از این بهتر، تو زهرایی، تو زهرایی !